اشعار حافظ

اشعار حافظ

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

اشعار حافظ

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

اشعار حافظ

افسوس که شد دلبر و در دیده گریان

تحریر خیال خط او نقش بر آب است

اشعار حافظ

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

اشعار حافظ

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن

اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

اشعار حافظ

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

اشعار حافظ

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

اشعار حافظ

در کنج دماغم مطلب جای نصیحت

کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

اشعار حافظ

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طور عجب لازم ایام شباب است

اشعار حافظ

اشعار حافظ

اشعار ناب حافظ

اشعار ناب حافظ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

اشعار ناب حافظ

کنار آب رکن آباد و گل گشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

اشعار ناب حافظ

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

اشعار ناب حافظ

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

اشعار ناب حافظ

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

اشعار حافظ

اشعار ناب حافظ